کد مطلب:328029 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:362

آیه 255 بقره


اللّه لا اله الا هو الحی القیوم لا تاخذه سنة و لا نوم له ما فی السموت و ما فی الارض من ذاالّذی یشفع عنده الا باذنه یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون بشی ء من علمه الا بما شاء وسع كرسیه السموت و الارض و لا یوده حفظهما و هو العلی العظیم . (255)





ترجمه آیه

خداوند یكتا است كه معبودی به جز او نیست خدائی است زنده و پاینده ، چرت نمی زند تا چه رسد به خواب ، هر چه در آسمانها و زمین هست از آن اوست آنكه به نزد او بدون اجازه اش شفاعت كند كیست ؟ آنچه پیش رو و پشت سرشان هست می داند و به چیزی از دانش وی جز به اجازه خود او احاطه ندارند قلمرو او آسمانها و زمین را فرا گرفته و نگهداشتن آنها بر او سنگینی نمی كند، كه او والا و بزرگ است .(255)

بیان آیه





اللّه لا اله الا هو الحی القیوم





در تفسیر سوره حمد پاره ای مطالب در معنای لفظ (اللّه ) آورده و گفتیم : چه از ماده (اله الرجل ) (آن مرد سرگردان شد) بوده باشد و چه از (اله ) به معنای (عبادت كرد) باشد، لازمه اش این است كه لفظ جلاله بر سبیل اشاره ، به معنای ذاتی باشد كه تمامی صفات كمال را با هم داشته باشد.

و در تفسیر آیه : (والهكم اله واحد) پاره ای از مطالب را در معنای جمله (لا اله الا هو) ایراد كردیم ، و ضمیر (هو) هر چند به (اللّه ) بر می گردد كه گفتیم به معنای ذات شامل همه كمالات است لیكن چون در اثر كثرت استعمال نام خدای تعالی شده ، تنها بر ذات دلالت می كند، بله ،الف و لام اول آنكه الف و لام عهد است به پاره ای از معانی وصفی اشاره دارد، و به فرض اینكه الف و لام نداشته باشد، اصل اطلاق كلمه (اللّه ) آدمی را به یاد صفات او هم می اندازد، و لیكن ضمیر همانطور كه گفتیم تنها به ذات بر می گردد، پس جمله (لا اله الا هو)، دلالت دارد بر اینكه آلهه ای كه مشركین اثبات كردند، حق ثبوت ندارد.

معنای حی و گفتار پیرامون معنای حیاط

و اما اسم (حی ) به معنای كسی است كه حیاتی ثابت داشته باشد، چون این كلمه صفت مشبه است ، و مانند سایر صفات مشبه ، دلالت بر دوام و ثبات دارد.

انسان ها از همان روزهای اولی كه به مطالعه حال موجودات پرداختند آنها را دو جور یافتند، یك نوع موجوداتی كه حال و وضع ثابتی دارند، حس آدمی تغییری ناشی از مرور زمان در آنها احساس نمی كند، مانند سنگها و سایر جمادات و قسم دیگر موجوداتی كه گذشت زمان تغییراتی محسوس در قوا و افعال آنها پدید می آورد، مانند انسان و سایر حیوانات ، و همچنین نباتات كه می بینیم در اثر گذشت زمان ، قوا و مشاعرشان و كارشان یكی پس از دیگری تعطیل می شود، و در آخر به تدریج دچار فساد و تباهی می گردد. در نتیجه ، انسان ها این معنا را فهمیدند كه در موجودات نوع دوم ، علاوه بر اندام و هیكل محسوس و مادی چیز دیگری هست ، كه مساله احساسات و ادراكات علمی وكارهائی كه با علم و اراده صورت می گیرد همه از آن چیز ناشی هستند، و نام آن را حیات ، و از كار افتادن و بطلانش را مرگ نامیدند، پس حیات یك قسم وجودی است كه علم و قدرت از آن ترشح می شود. خدای سبحان هم در مواردی از كلام خود این تشخیص انسانها را امضا كرده ، از آن جمله فرموده : (اعلموا ان اللّه یحیی الارض بعد موتها)، و نیز فرموده : (انك تری الارض خاشعة ، فاذاانزلنا علیها الماء اهتزت و ربت ، ان الّذی احیاها لمحیی الموتی )، و نیز فرموده : (و ما یستوی الاحیاء و لا الاموات )، و نیز فرموده : (و جعلنا من الماء كلشی ء حی )، و این آیه شامل حیات همه اقسام زنده می شود، چه انسان و چه حیوان و چه گیاه .

اقسام سه گانه زندگان و زندگانی در آیات قرآنی

همانطور كه آیات فوق موجود زنده را سه قسمت می كرد، آیات زیر هم زندگی را چند قسمت می كند:

(و رضوا بالحیوة الدنیا و اطمانوابها).

(ربنا امتنا اثنتین و احییتنا اثنتین ). كه دوبار زنده كردن در آیه ، شامل زندگی در برزخ و زندگی در آخرت می شود و آیه قبلی هم از زندگی دنیا سخن می گفت ، پس زندگی هم سه قسم است ، همان طور كه زندگان سه قسم هستند.

و خدای سبحان با اینكه زندگی دنیا را زندگی دانسته ، ولی در عین حال در مواردی از كلامش آن را زندگی پست و خوار و غیر قابل اعتنا دانسته ، از آن جمله فرموده :

(وما الحیوة الدنیا فی الاخرة الا متاع ).

(تبتغون عرض الحیوة الدنیا).

(ترید زینة الحیوة الدنیا).

(وما الحیوه الدنیا الا لعب و لهو).

(وما الحیوه الدنیا الا متاع الغرور).

اوصاف زندگی دنیا در قرآن و اشاره به حیات جاودانی آخرت

پس ملاحظه كردید كه خدا زندگی دنیا را به این اوصاف توصیف كرد و آن را متاع خوانده و متاع به معنای هر چیزی است كه خود آن هدف نباشد، بلكه وسیله ای برای رسیدن به هدف باشد، و آن را عرض ‍ خواند، و عرض چیزی است كه خودی نشان می دهد و به زودی از بین می رود، و آن را زینت خواند، و زینت به معنای زیبائی و جمالی است كه ضمیمه چیز دیگری شود، تا به خاطر زیبائیش ، آن چیز دیگر محبوب و جالب شود، در نتیجه آن كسی كه به طرف آن چیز جذب شده ، چیزی را خواسته كه در آن نیست ، و آنچه را كه در آن هست نخواسته ، و نیز آن را لهو خوانده ، و لهو عبارت است از كارهای بیهوده ای كه آدمی را از كار واجبش باز بدارد، و نیز آن را لعب خوانده ، و لعب عبارت است از عملی كه به خاطر یك هدف خیالی و خالی از حقیقت انجام گیرد، و آن را متاع غرور خوانده ، و متاع غرور به معنای هر فریبنده ای است كه آدمی را گول بزند.

آیه دیگری جامع همه خصوصیات آیات بالا است ، و آن آیه این است : (و ما هذه الحیوة الدنیا الا لهو و لعب ، و ان الدار الاخرة لهی الحیوان لو كانوا یعلمون ) این آیه شریفه می خواهد حقیقت معنای زندگی ، یعنی كمال آن را از زندگی دنیا نفی نموده ، و آن حقیقت و كمال را برای زندگی آخرت اثبات كند، چون زندگی آخرت حیاتی است كه بعد از آن مرگی نیست ، همچنانكه فرمود: (امنین لا یذوقون فیها الموت الا الموته الاولی ) و نیز فرموده : (لهم ما یشاؤ ن فیها و لدینا مزید) پس اهل آخرت دیگر دچار مرگ نمی شوند، و هیچ نقصی و كدورتی عیششان را مكدر نمی كند، لیكن صفت اول یعنی ایمنی ، از آثار حقیقی ، و خاص زندگی آخرت ، و از ضروریات آن است .

پس زندگی اخروی ، زندگی حقیقی و بر طبق حقیقت است ، چون ممكن نیست مرگ بر آن عارض شود، بر خلاف حیات دنیا، اما خدای سبحان با این حال در آیات بسیار زیاد دیگری فهمانده كه حیات حقیقی را او به آخرت داده و انسان را او به چنین حیاتی زنده می كند و زمام همه امور به دست او است پس حیات آخرت هم ملك خدا است نه اینكه خودش باشد،

و مسخر خدا است نه یله و رها، و خلاصه زندگی آخرت خاصیت مخصوص به خود را، از خدا دارد، نه از خودش .

حیات حقیقی حیات واجب الوجود است كه بالذات فناناپذیر است

از اینجا یك حقیقت روشن می شود و آن این است كه حیات حقیقی باید طوری باشد كه ذاتا مرگ پذیر نباشد، و عارض شدن مرگ بر آن محال باشد، و این مساله قابل تصور نیست مگر به اینكه حیات عین ذات حی باشد، نه عارض بر ذات او، و همچنین از خودش باشد نه اینكه دیگری به او داده باشد، همچنانكه قرآن درباره خدای تعالی فرموده : (و توكل علی الحی الّذی لایموت )، و بنابراین ، پس حیات حقیقی ، حیات خدای واجب الوجود است ، و یا به عبارت دیگر حیاتی است واجب ، و به عبارت دیگر چنین حیاتی این است كه صاحب آن به ذات خود عالم و قادر باشد.

از اینجا كاملا معلوم می شود كه چرا در جمله : (هو الحی لا اله الا هو) حیات را منحصر در خدای تعالی كرد، و فرمود: تنها او حی و زنده است ، و نیز معلوم می شود كه این حصر حقیقی است نه نسبی ، و اینكه حقیقت حیات یعنی آن حیاتی كه آمیخته با مرگ نیست و در معرض نابودی قرار نمی گیرد تنها حیات خدای تعالی است .

و بنابر این در آیه مورد بحث كه می فرماید: (اللّه لا اله الا هو الحی القیوم )، و همچنین آیه : (الم اللّه لا اله الا هو الحی القیوم ) مناسب تر آن است كه كلمه حی را خبر بگیریم ، و بگوئیم كلمه (اللّه ) مبتداء، و جمله (لا اله الا هو) خبر آن ، و كلمه (حی ) خبر بعد از خبر دیگری برای آن است ، تا انحصار را برساند، چون در این صورت تقدیر آن (اللّه الحی ) می شود، می رساند كه حیات تنها و تنها خاص خدا است ، و اگر زندگان دیگر هم زندگی دارند خدا به آنها داده است .

معنای ( قیوم )

كلمه (قیوم ) بطوری كه علمای صرف گفته اند، بر وزن (فیعول ) است ، همچنانكه كلمه (قیام ) بر وزن فیعال از ماده قیام است ، صفتی است كه بر مبالغه دلالت دارد، و قیام بر هر چیز به معنای درست كردن و حفظ و تدبیر و تربیت و مراقبت و قدرت بر آن است ، همه این معانی از قیام استفاده می شود، چون قیام به معنای ایستادن است ، و عادتا بین ایستادن و مسلط شدن بر كار ملازمه هست ، از این رو از كلمه قیوم همه آن معانی استفاده می شود.

و خدای تعالی در كلام مجیدش اصل قیام به امور خلق خود را برای خود اثبات نموده و می فرماید: (افمن هو قائم علی كل نفس بما كسبت )، و نیز با بیانی كلی تر می فرماید: (شهد اللّه انه لا اله الا هو و الملائكه و اولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزیز الحكیم )، این آیه شریفه چنین می رساند كه خدا قائم بر تمامی موجودات است ، و با عدل قائم است ، به این معنا كه عطا و منع او همه به عدل است ، و با در نظر گرفتن اینكه عالم امكان همان عطا و منع آن است (دادن هستی است ، و در چهار چوب دادن آن است ، چون هیچ موجودی بدون چهارچوب و حد و ماهیت وجود پیدا نمی كند)، پس هر چیزی را همانقدر كه ظرفیت و استحقاق دارد می دهد، آنگاه می فرماید:

علت اینكه به عدالت می دهد این است كه عدالت مقتضای دو اسم عزیز و حكیم است ، خدای تعالی به آن جهت كه عزیز است ، قائم بر هر چیز است ، و به آن جهت كه حكیم است در هر چیزی عدالت را اعمال می كند.

و سخن كوتاه اینكه : خدای تعالی از آنجا كه مبداء هستی است ، و وجود هر چیز و اوصاف و آثارش از ناحیه او آغاز می شود، و هیچ مبدئی برای هیچ موجودی نیست مگر آنكه آن مبداء هم به خدا منتهی می شود، پس او قائم بر هر چیز و از هر جهت است ، و در حقیقت معنای كلمه قائم است ، یعنی قیامش آمیخته با خلل و سستی نیست ، و هیچ موجودی به غیر از خدا چنین قیامی ندارد، مگر اینكه به وجهی قیام او منتهی به خدا و به اذن خدا است ، پس خدای تعالی هر چه قیام دارد قیامی خالص است (نه قیامی آمیخته با ضعف و سستی ) و غیر خدا به جز این چاره ای ندارد كه باید به اذن او و به وسیله او قائم باشد، پس ‍ در این مساله از دو طرف حصر هست ، یكی منحصر نمودن (قیام ) در خدای تعالی واینكه غیر او كسی قیام ندارد، و دیگر منحصر نمودن خدا در قیام ، و اینكه خدا به جز قیام كاری ندارد، حصر اول از كلمه قیوم استفاده می شود كه گفتیم خبر بعد از خبر برای مبتداء (اللّه ) است ، و حصر دوم از جمله بعدی استفاده می شود كه می فرماید: (لا تاخذه سنه و لا نوم - او را چرت و خواب نمی گیرد). (ما چند حالت داریم ، یا در حال قیام و تسلط بر كاریم ، یا نشسته و در حال رفع خستگی هستیم ، یا در حال چرتیم ، یا در حال خوابیم ، و همچنین احوالی دیگر،لیكن خدای تعالی تنها قیوم است ).

از این بیان ، مطلبی دیگر نیز استفاده می شود، و آن این است كه اسم قیوم اصل و جامع تمامی اسمای اضافی خدا است ، و منظور ما از اسمای اضافی اسمائی است كه به وجهی بر معانی خارج از ذات دلالت می كند، ما نند اسم (خالق )، (رازق )، (مبدی )، (معید)، (محیی )، (ممیت )، (غفور)، (رحیم )، (ودود) و غیر آن چرا كه اگر خدا، آفریدگار و روزی رسان و مبداء هستی و باز گرداننده انسانها در معاد و زنده كننده و میراننده و آمرزنده و رحیم و ودود است به این جهت است كه قیوم است .





لا تاخذه سنة و لا نوم





كلمه (سنة ) بكسره سین به معنای سست شدن بدن جانداران در ابتدای خواب است ، و كلمه نوم به معنای راكد شدن بدن و خود خواب است ، چون وقتی جانداران به خواب می روند عوامل طبیعی كه در بدن حیوان پدید می آید حواس و مشاعر آن را از كار می اندازد، و اما كلمه رویا معنائی دیگر دارد، و آن عبارت است از آنچه كه یك انسان خواب رفته ، در عالم خواب مشاهده می كند، (كه از ماده رؤ یت به معنای دیدن است )

اشكالی كه برخی در جمله (سنه و لا نوم ) كرده اند و پاسخ به آناشكال

بعضی در جمله : (سنه و لا نوم ) ایرادی كرده و گفته اند: این خلاف ترتیب است ، و بلاغت اقتضا می كرد كه بفرماید: (لا تاخذه نوم و لا سنة ) برای اینكه مقام آیه ، مقام ترقی دادن مطلب است ، و ترقی در جائی كه بخواهند چیزی را اثبات كنند اقتضا می كند اول مرتبه ضعیف را ذكر كنند، بعد به مرتبه قوی ترقیش دهند، مثلا وقتی می خواهند نیرومند بودن كسی را اثبات كنند، می گویند او می تواند ده من بار را بردارد، بلكه حتی بیست من هم بر می دارد، و چون بخواهند سخاوت كسی را برسانند می گویند فلانی قلم های صد تومانی بذل و بخشش دارد، بلكه قلمهای هزار تومانی هم دارد، و اما در جائی كه بخواهند چیزی را نفی كنند، بلاغت اقتضا می كند اول مرتبه قوی آن چیز را بگویند، بعد مطلب را ترقی داده مرتبه ضعیف آن را ذكر كنند، مثل اینكه بگوئی فلانی آنقدر ناتوان است كه نمی تواند بیست من بار را بردارد، بلكه از برداشتن ده من هم عاجز است ، و یا بگویی فلانی هیچ وقت قلم هزار تومانی بذل و بخشش نداشته ، و حتی قلم صد تومانی هم ندارد، به همین جهت در آیه مورد بحث باید فرموده باشد خدا را خواب نمی گیرد، و حتی چرت هم نمی گیرد.

جواب از این اشكال این است كه ترتیب نامبرده همیشه بر مدار اثبات و نفی دور نمی زند، برای اینكه بنا به گفته شما باید صحیح باشد بگوئیم : حمل ده من بار فلانی را خسته می كند،

بلكه حمل بیست من هم ، و حال آنكه صحیح نیست ، آنچه صحیح است این است كه ترقی بطور صحیح و مطابق بلاغت انجام شود، و ترقی صحیح در موارد مختلف اختلاف پیدا می كند، و در آیه مورد بحث از آنجائی كه ضرر خواب و ناسازگاری آن با قیومیت آن بیشتر از چرت است ، مقتضای بلاغت این است كه اول تاءثر چرت را نفی بكند، و سپس مطلب را ترقی داده تاءثر خواب را كه قوی تر است نفی كند، تا معنا چنین شود: نه تنها چرت كه عامل ضعیفی است بر خدا مسلط نمی شود، و قیومیت او را از كار نمی اندازد، بلكه عامل قوی تر از آن هم كه خواب است بر او مسلط نمی گردد.





له ما فی السموات و ما فی الارض ، من ذاالّذی یشفع عنده الا باذنه .





صفات الهی در آیة الكرسی

از اول آیه شریفه تا اینجا چند صفت از صفات خدای سبحان ذكر شده : 1 - اینكه معبودی جز او نیست 2 - اینكه او حی و قیوم است 3 - اینكه هیچ عاملی از قبیل چرت و خواب با تسلط خود، قیومیت او را از كار نمی اندازد 4 - اینكه او مالك آنچه در آسمانها و زمین است می باشد 5 - اینكه كسی بدون اذن او حق شفاعت در درگاه او ندارد.

در ذكر این صفات رعایت ترتیب شده است ، نخست وحدانیت خدا در الوهیت آمده ، و بعد قیومیت او، چون قیومیت بدون توحید تمام نمی شود، و سپس مساله مالكیت او نسبت به آسمانها و زمین را آورد تا تمامیت قیومیت او را برساند، چون قیومیت وقتی تمام است كه صاحب آن مالك حقیقی آسمانها و زمین و موجودات بین آن دو باشد.

و در دو جمله اخیر یعنی مالكیت آسمانها و زمین ، و مساله شفاعت ، برای هر یك دنباله ای آورده كه اگر قید نباشد چیزی شبیه قید است تا به وسیله این دنباله ها توهمی را كه ممكن است بشود دفع كرده باشد، برای مساله مالكیت یعنی جمله (له ما فی السموات و الارض ) جمله : (یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم ) را، و برای جمله : (من ذاالّذی یشفع عنده الا باذنه ) جمله : (و لا یحیطون بشی ء من علمه الا بما شاء) را آورد.

اما جمله : (له ما فی السموات و ما فی الارض )، همانطور كه قبلا تذكر دادیم خدای تعالی نسبت به موجودات هم دارای ملك بكسره میم است ، و هم دارای ملك به ضمه میم ، و ملك بكسره میمش نسبت به موجودات به این معنا است كه ذات موجودات و اوصاف و آثار آنها كه توابع ذات هستند همه قائم به ذات خدا است ، و جمله مورد بحث هم همین معنا را افاده می كند، پس این جمله هم بر مالكیت خدا نسبت به ذات موجودات دلالت دارد، و هم بر مالكیتش نسبت به نظام آثار آن .

پس بر روی هم (القیوم لا تاخذه سنة و لا نوم له ما فی السموات و ما فی الارض )، این مطلب تمام شد،

كه سلطنت مطلقه در عالم وجود از آن خدای سبحان است و هیچ تصرفی از كسی و در چیزی دیده نمی شود، مگر آنكه تصرف هم مال خدا و از خدا است ، در نتیجه ، این شبهه به ذهن می افتد كه اگر مطلب از این قرار باشد پس دیگر، این اسباب و عللی كه ما در عالم می بینیم چه كاره اند؟ و چطور ممكن است در عین حال آنها را هم مؤ ثر بدانیم ؟ و در آنها تصور اثر كنیم ؟ با اینكه هیچ تاءثیری نیست جز برای خدای سبحان .

تاءثیر علل و اسباب طبیعی به اذن و تاءثیر و تصرف خدا منتهی می گردد

از این توهم چنین جواب داده شده كه تصرف این علل و اسباب در این موجودات و معلولها خود وساطتی است در تصرف خدا، نه اینكه تصرف خود آنها باشد، به عب ارتی دیگر علل و اسباب در مورد مسببات شفاء دهندگانی هستند كه به اذن خدا شفاعت می كنند و شفاعت (كه عبارت است از واسطه ای در رساندن خیر و یا دفع شر و این خود نوعی تصرف است از شفیع در امر كسی كه مورد شفاعت است ) وقتی با سلطنت الهی و تصرف الهی منافات دارد كه منتهی به اذن خدا نگردد، و بر مشیت خدای تعالی اعتماد نداشته باشد، بلكه خودش مستقل و بریده از خدا باشد، و حال آنكه چنین نیست برای اینكه هیچ سببی از اسباب و هیچ علتی از علل نیست ، مگر آنكه تاءثیر آن به وسیله خدا و نحوه تصرفاتش به اذن خدا است ، پس در حقیقت تاءثیر و تصرف خود خدا است ، پس باز هم درست است بگوئیم در عالم به جز سلطنت خدا و قیومیت مطلق او هیچ سلطنتی و قیومیتی نیست ، (عز سلطانه ).

و بنابر بیانی كه ما كردیم شفاعت عبارت شد از واسطه شدن در عالم اسباب و وسائط، چه اینكه این توسط به تكوین باشد، مثل همین وساطتی كه اسباب دارند، و یا توسط به زبان باشد و شفیع بخواهد با زبان خود از خدا بخواهد كه فلان گناهكار را مجازات نكند، كتاب و سنت هم از وجود چنین شفاعتی در قیامت خبر داده ، كه بحث آن در تفسیر آیه (واتقوا یوما لا تجزی نفس عن نفس شیئا) گذشت .

پس جمله : (من ذا الّذی یشفع عنده )، پاسخ گوی هم ان توهم است ، برای اینكه این جمله ، بعد از مساله قیومیت خدا و مالكیت مطلقه او آمده ، كه اطلاق آن ملكیت ، هم شامل تكوین می شود، و هم تشریع ، حتی می توان گفت قیومیت و مالكیت بر حسب ظاهر، با تكوین ارتباط دارند، و هیچ دلیلی ندارد كه ما آن دو را مقید به قیومیت و سلطنت تشریعی كنیم ، تا در نتیجه ، مساله شفاعت هم مخصوص به شفاعت تشریعی و زبانی در روز قیامت بشود.

در نتیجه ، سیاق آیه در اینكه شامل شفاعت تكوینی هم بشود نظیر سیاق آیات زیر است كه آنها نیز شامل هر دو قسم شفاعت هستند،

(ان ربكم اللّه الّذی خلق السموات و الارض فی ستة ایام ثم استوی علی العرش یدبر الامر ما من شفیع الا من بعد اذنه ).

(اللّه الّذی خلق السموات و الارض و ما بینهما فی ستة ایام ، ثم استوی علی العرش ما لكم من دونه من ولی و لا شفیع ).

حد شفاعت هم با شفاعت زبانی منطبق است و هم با سلبیت تكوینی

در بحث از شفاعت هم توجه فرمودید كه حد آن همانطور كه با شفاعت زبانی انطباق دارد همچنین با سببیت تكوینی نیز منطبق است ، پس هر سببی از اسباب نیز شفیعی است كه نزد خدا برای مسبب خود شفاعت می كنند، و دست به دامن صفات فضل وجود و رحمت او می شوند، تا نعمت وجود راگرفته به مسبب خود برسانند پس نظام سببیت بعینه منطبق با نظام شفاعت است ، همچنانكه با نظام دعا و درخواست هم منطبق است ، برای اینكه در آیات زیر تمامی موجودات را صاحب درخواست و دعا می داند، همانطور كه انسانها را می داند، پس معلوم می شود درخواست هم منحصر به درخواست زبانی نیست ، درخواست تكوینی هم درخواست است ، اینك آن آیات (یساله من فی السموات و الارض كل یوم هو فی شان ) (واتیكم من كل ما سالتموه ) كه بیانش در تفسیر آیه : (و اذا سئلك عبادی ) عنی گذشت .





یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یحیطون بشی ء من علمه الا بما شاء...





سیاق این جمله با در نظر داشتن اینكه قبلا مساله شفاعت ذكر شده بود، نزدیك به سیاق آیه زیر است كه می فرماید:( بل عباد مكرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و لا یشفعون الا لمن ارتضی و هم من خشیته مشفقون ).

احاطه خدای تعالی بر آنچه كه با شفیعان حاضر است و آنچه از آنها غایب است

این را به آن جهت گفتیم كه نتیجه بگیریم ظاهر عبارت مور بحث این است كه ضمیر جمع (بین ایدیهم و ما خلفهم ) به شفیعانی بر می گردد كه آیه قبلی اشاره به آنان داشت ، پس علم خدا به پشت و روی امر شفیعان ، كنایه است ازنهایت درجه احاطه او به ایشان ، پس ایشان نمی توانند در ضمن شفاعتی كه به اذن خدا می كنند كاری كه خدا نخواسته و راضی نیست در ملك او صورت بگیرد، انجام دهند، دیگران هم نمی توانند از شفاعت آنان سوء استفاده نموده ، در ملك خدای تعالی مداخله كنند و كاری صورت دهند كه خدا آن را مقدر نكرده است .

آیات كریمه زیر هم به همین معنا اشاره می كند كه می فرماید: (و ما نتنزل الا بامر ربك له ما بین ایدینا و ما خلفنا و ما بین ذلك و ما كان ربك نسیا) (عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول فانه یسلك من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم ، و احاط بما لدیهم و احصی كل شی ء عددا).

برای اینكه این آیات احاطه خدا به ملائكه و انبیاء را بیان می كند تا از انبیاء عملی كه او نخواسته سر نزند و ملائكه جز به امر او نازل نشوند و انبیاء جز آنچه را كه او خواسته ابلاغ نكنند، و بنابراین بیان ، مراد از (جمله ما بین ایدیهم ) آن رفتاری است كه از ملائكه و انبیاء مشهود و محسوس است ، و مراد از جمله (و ما خلفهم ) چیرهائی است كه از انبیا غایب و بعید است ، و حوادثی است كه پس از ایشان رخ می دهد، پس برگشت معنای این دو جمله به همان غیب و شهادت است .

و سخن كوتاه اینكه : جمله (یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم ) كنایه است از احاطه خدای تعالی به آنچه كه با شفیعان حاضر و نزد ایشان موجود است و به آنچه از ایشان غایب است و بعد از ایشان رخ می دهد، و لذا دنبال جمله مورد بحث اضافه كرد: (و لا یحیطون بشی ء من علمه الا بما شاء)، تا احاطه كامل و تام و تمام خدای تعالی و سلطنت الهیه اش را تبیین كند و بفهماند كه خدای تعالی محیط به ایشان و به علم ایشان است وایشان احاطه ای به علم خدا ندارند مگر به آن مقداری كه خود او خواسته باشد.

طرح یك سؤ ال و پاسخ به آن

در اینجا سؤ الی باقی می ماند و آن این است كه شما قبلا مساله شفاعت را عمومیت داده و شفاعت زبانی و سببیت تكوینی و تشریعی ، همه را شفاعت دانستید، در حالی كه درآیه مورد بحث هر چه ضمیر به (شفعاء) برگردانیده ضمیر مخصوص به عقلا است یعنی ضمیر هم كه سه بار آمده ، یكی در (ما بین ایدیهم )، و یكی در (ما خلفهم )، و دیگر در (یحیطون )، و حال آنكه مطلق اسباب و علل تكوینی عقلا نیستند؟.

جواب این سؤ ال این است كه چون معهود از كلمات شفاعت ، وساطت ، (تسبیح ) و (تحمید) این است كه اینگونه كارها از عقلا و صاحبان شعور سر می زند، و تعبیر به این كلمات بیشتر در مورد صاحبان عقل شایع است ، لذا قرآن كریم اینگونه اعمال را هر چند از علل تكوینی و فاقد شعور هم سر بزند، با تعبیر خاص به عقلا تعبیر می كند، و این عرف و عادت قرآن است ، همچنانكه می بینیم درباره تسبیح تمامی كائنات همین تعبیر را آورده و می فرماید: (و ان من شی ء الا یسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبیحهم ).

و نیز می فرماید: (ثم استوی الی السماء و هی دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او كرها قالتا اتینا طائعین ) كه ترجمه اش در چند صفحه قبل گذشت و همچنین آیاتی دیگر از این قبیل .

گفتیم كه جمله : (و لا یحیطون بشی ء من علمه الا بما شاء)، معنای تمامیت تدبیر خدا و كمال آن را می رساند، زیرا یكی از نشانی های كمال تدبیر، این است كه موجود تدبیر شده ، خودش نفهمد كه تدبیر كننده او چه منظوری از او و از تدبیر او دارد، و چه آینده ای برایش در نظر گرفته تا برای خلاصی از آن آینده (اگر ناگوار است ) دست و پا نكند و نقشه مدبر را خنثی نسازد، و تدبیر شدگان ، مانند قافله چشم و گوش بسته ای باشند كه بر خلاف میل به طرفی سوقشان می دهند، و آن قافله هم می رود صاحب قافله كمال جدیت را به خرج می دهد تا از هیچ ناحیه ای به افراد قافله آگهی نرسد و افراد ندانند به كجا می روند و كجا منزل می كنند و مقصد نهائی شاءن كجا است .

خدای سبحان با این جمله ، این معنا را بیان می كند كه تدبیر عالم خاص او است برای اینكه تنها او است كه به روابط بین موجودات آگاه است ، چون او موجودات و روابط آنها را آفریده ، و اما بقیه اسباب و علل و مخصوصا علل و اسبابی كه از صاحبان عقل هستند هر چند كه دخل و تصرفی ، و علمی دارند و لیكن هرچه دارند آن را مورد استفاده قرار می دهند، خود مرتبه ای است از شؤ ون علم الهی ، و هر چه تصرف دارند، خود شانی است از شؤ ون تصرفات الهی و نحوه ای است از انحای تدابیر او پس دیگر كسی نمی تواند به خود اجازه دهد كه بر خلاف اراده خدای سبحان و تدبیر جاری در مملكتش قدمی بردارد، و اگر برداشت ، آن نیز از تدبیر خداوند است .

علم ، هر چه هست از خدا هست همچنان كه قوت و عزت و حیات منحصر در خدا است

و جمله : (و لا یحیطون بشی ء من علمه الا بما شاء)، بنابراینكه مراد از (علم ) معنای مصدری آن (دانستن ) و یا معنای اسم مصدری آن باشد، و مراد از آن معلوم (دانسته شده ) نباشد، دلالت دارد بر اینكه علم هر چه هست ، از خدا است ، و هر علمی هم كه نزد عالمی یافت شود آن هم از علم خدا است ، و نظیر این مطلب از كلام خدا درباره اختصاص قدرت و عزت و حیات به خدای تعالی استفاده می شود، از آن جمله ، درباره انحصار قدرت در خدا می فرماید: (و لو یری الذین ظلموا اذ یرون العذاب ان القوة لله جمیعا).

و نیز در مورد انحصار عزت در خدا می فرماید: ایبتغون عندهم العزة ؟ فان العزة لله جمیعا).

و نیز در مورد انحصار حیات در خدا می فرماید : (هو الحی لا اله الا هو) و در خصوص انحصار علم در خدای تعالی كه مورد بحث ما بو ممكن است به دو آیه زیر تمسك كرد: (انه هو العلیم الحكیم ) (واللّه یعلم و انتم لاتعلمون ) و آیاتی دیگر كه این معنا از آنها استفاده می شود، و اگر در آیه مورد بحث علم را به احاطه تعبیر كرده ، خواسته است لطفی در تعبیر كرده باشد.





وسع كرسیه السموات و الارض





مراد از كرسی و وصعت كرسی خداوند در (وسع كرسیه ...)

كلمه (كرسی ) (از ماده كاف - راء - سین ) گرفته شده كه به معنای به هم وصل كردن اجزای ساختمان است و اگر تخت را كرسی خوانده اند به این جهت بوده كه اجزای آن به دست نجار (اگر چوبی باشد) و یا صنعتگر دیگر، در هم فشرده و چسبیده شده است ، و بسیاری از مواقع این كلمه را كنایه از ملك و سلطنت می گیرند، و می گویند فلانی از كرسی نشینان است ، یعنی او منطقه نفوذی و قدرت وسیعی دارد.

و به هر حال جمله هائی كه قبل از این جمله بودند، یعنی جمله (له ما فی السموات و ما فی الارض ) این معنا را می فهماندند كه مراد از وسعت كرسی احاطه مقام سلطنت الهی است ، و بنابراین در میان معانی محتملی كه می شود برای كرسی كرد، این معنا متعین می شود كه مراد از آن مقام ربوبی است ، همان مقامی كه تمامی موجودات آسمانها و زمین قائم به آن هستند چون مملوك و مدبر (به فتح باء) و معلوم آن مقام هستند، پس باید گفت : كرسی ، مرتبه ای از مراتب علم است ، در نتیجه از معانی محتمل كه برای وسعت هست این معنا معلوم می شود كه این مقام تمامی آنچه در آسمانها و زمین است ، هم ذاتشان و هم آثارشان را حافظ است (پس وسعت كرسی خدا به این معنا شد كه مرتبه ای از علم خدا، آن مرتبه ای است كه تمامی عالم قائم به آن است ، و همه چیز در آن محفوظ و نوشته شده است ) و به همین جهت به دنبال جمله مورد بحث فرمود: (و لا یوده حفظهما).





و لا یوده حفظهما و هو العلی العظیم





كلمه (یؤ د) مضارع از مصدر (اءود) است ، كه به معنای سنگینی وخسته كنندگی است ، و چون گفته شود: (العمل الفلانی آد زیدا) معنایش این است كه فلان عمل ، زید را خسته كرد و به ستوه آورد، و ظاهرا مرجع ضمیر در (یؤ ده ) همان كرسی باشد، هر چند كه ممكن است آن را به خود خدای تعالی برگردانید، و اگر در دنباله مطالب قبلی فرمود: حفظ آسمانها و زمین ، خدا و یا كرسی را خسته نمی كند، برای این بود كه ذیل آیه با صدر آن آیه (كه سخن از نفی چرت و خواب داشت ) وصل و متناسب شود، چون آنجا هم می فرمود: چرت و خواب ندارد، تا او را از قیومیت آسمانها و زمین باز بدارد.

و حاصل آن معنائی كه از آیه استفاده می شود این است كه خدای تعالی كه هیچ معبودی به جز او نیست ، تمام حیات و زندگی مال اوست ، و او قیومیتی مطلق دارد، قیومیتی كه هیچ عاملی آن را دستخوش ضعف و سستی نمی سازد، و به همین جهت وقتی می خواهد این معنا را تعلیل كند با دو نام مقدس (علی ) و (عظیم )، تعلیل می كند، و می فهماند كه خدا به خاطر علو مقامی كه دارا است مخلوقات به او نمی رسند تا به وسیله ای در وجود او سستی و در كار او ضعفی پدید آورند،

و به خاطر عظمتش از كثرت مخلوقات به تنگ نیامده ، و عظمت آسمانها و زمین طاقتش را طاق نمی سازد، و جمله : (و هو العلی العظیم )، خالی از دلالت بر حصر نیست ، و تا حدی از آن بر می آید كه می خواهد علو و عظمت را منحصر در خدا كند، و این حصر، یا حصر حقیقی است كه حق هم همین است ، برای اینكه علو و عظمت ، خود از كمالات است ، و حقیقت هر كمالی از آن او است ، و یا حصری ادعائی است ، كه چون مقام ، مقام تعلیل بود احتیاج پیدا شد كه بطور ادعا، علو و عظمت را منحصر در خدا كند، تا آسمانها و زمین در قبال علو و عظمت خدای تعالی از علو و عظمت ساقط شود.

بحث روایتی

روایاتی در فضیلت و اهمیت آیة الكرسی

در تفسیر عیاشی از امام صادق (علیه السلام ) روایت آورده كه فرمود: ابوذر به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) عرض كرد: یا رسول الله ، مهم ترین و پر فضیلت ترین آیه ای كه بر تو نازل شده كدام است ؟ فرمود: آیت الكرسی ، و آسمانهای هفتگانه در مقابل كرسی ، در مقام مقایسه بیش از حلقه ای نیست كه در سرزمینی افتاده باشد، آنگاه فرمود: و برتری عرش بر كرسی مانند برتری بیابانی است بر همان حلقه ای كه در گوشه ای از آن افتاده است .

مولف : صدر این روایت را سیوطی در الدرالمنثور از ابن راهویه و او در كتاب مسند خود از عوف بن مالك از ابی ذر نقل كرده ، و احمد و ابن الفریس و حاكم (وی حدیث را صحیح دانسته ) و بیهقی (در كتاب شعب الایمان ) همگی از ابی ذر روایت كرده اند.

و در الدرالمنثور است كه احمد و طبرانی از ابی امامه روایت كرده اند كه گفت : به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) عرض كردم : یا رسول اللّه كدام یك از آیات كه بر تو نازل شده عظیم تر است ؟ فرمود: (اللّه لا اله الا هو الحی القیوم (آیه الكرسی ).

مولف : این معنا را در الدر المنثور از تاریخ خطیب بغدادی نیز از انس از آن جناب روایت كرده است .

باز در همان كتاب است كه دارمی از ایفع بن عبد اللّه كلاغی روایت كرده كه گفت : مردی عرض كرد: یا رسول اللّه ، كدام آیه در كتاب خدا عظیم تر است فرمود: آیه الكرسی ، (اللّه لا اله الا هو الحی القیوم ) تا آخر حدیث

مولف : نامیدن این آیه به آیه الكرسی از همان صدر اول اسلام مشهور بوده ، حتی در زمان حیات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) و حتی در زبان خود آن جناب به این نام بیان می شد، همچنانكه این نامگذاری در روایات وارده از آن جناب و از ائمه اهل بیت (علیه السلام ) و از صحابه ، به چشم می خورد، و این برای اعتنا و احترام زیادی بوده كه نسبت به این آیه داشتند، و این احترام هم بدون جهت نبوده ، بلكه به خاطر معارف دقیق و لطیفی است كه در این آیه آمده ، و آن معارف عبارت است از توحید خالصی كه جمله (اللّه لا اله الا هو)، بر آن دلالت دارد، و قیومیت مطلقه ای كه بازگشت تمامی اسمای حسنای الهی به جز اسمای ذات او كه بیان آن گذشت ، به آن است .

و نیز در صدر و ذیل این آیه جریان قیومیت در تمامی موجودات خرد و كلان عالم ، شرح داده شده ، به این بیان كه آنچه از موجودات كه به نظر می رسد از تحت سلطنت الهیه خارج شده ، به همان جهت كه خارج است ، داخل در سلطنت است ، و به همین جهت در روایات آمده كه آیه الكرسی عظیم ترین آیه در كتاب خدا است ، و به راستی نیز چنین است ، برای اینكه بیان این آیه بیانی است شكافته و مفصل ، مثلا آیه : (اللّه لا اله الا هو له الاسماء الحسنی ) را داریم كه همان مضمون آیه الكرسی را دارد، اما اجمالی از معنا را دارد و مطلب در آن باز نشده ، و لذا در پاره ای اخبار آمده است كه آیه الكرسی ، سید و آقای آیه های قرآن است .

این روایت را سیوطی در الدرالمنثور از ابی هریره از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) نقل كرده و در بعضی دیگر آمده : برای هر چیزی یك نقطه برجسته ای است و نقطه برجسته قرآن آیه الكرسی است ، این روایت را عیاشی در تفسیر خود از عبد اللّه بن سنان از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده است .

و شیخ طوسی در امالی به سند خود از ابی امامة باهلی روایت كرده كه گفته است : از علی بن ابیطالب (علیه السلام ) شنیدم كه می فرمود: باور نمی كنم كه كسی اسلام را فهمیده باشد و یا در اسلام متولد شده باشد، و سیاهی شب را به صبح سر كند و این آیه را نخواند، (اللّه لا اله الا هو الحی القیوم ... و هو العلی العظیم ) عرض كردم منظور از سیاهی شب چیست ؟ فرمود: یعنی همه شب ، آنگاه فرمود: اگر بدانید كه این آیه چیست و یا فرمود اگر بدانید در این آیه چیست در هیچ حالی آن را ترك نخواهید كرد.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: آیه الكرسی را از گنجینه ای كه در زیر عرش است به من داده اند و به هیچ پیغمبری قبل از من نداده بودند، علی (علیه السلام ) سپس اضافه كرد از آن وقت كه من این مطلب را از رسول خد ا (صلی الله علیه و آله و سلم ) شنیدم هیچ شبی را به سر نبردم مگر آنكه آن را قرائت كردم (تا آخر حدیث ).

مولف : این معنا در الدر المنثور هم از عبید و ابن ابی شیبه و دارمی و محمد بن نصر و ابن الضریس از آن حضرت نقل شده ، دیلمی هم آن را از آن جناب نقل كرده است ، و روایات از طریق شیعه و سنی در فضیلت آیه الكرسی بسیار است ، و این هم كه علی (علیه السلام ) فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود این آیه را از گنجینه ای كه در زیر عرش بود به من داده اند، در الدر المنثور نقل از تاریخ بخاری و ابن الضریس از انس آمده ، چیزی كه هست در نقل نامبردگان به این عبارت آمده : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرموده آیه الكرسی را از عرش به من داده اند و این اشاره است به اینكه منظور از كرسی همان زیر عرش است ،و عرش محیط به آن است ، و به زودی بیانی در این باره از نظر خوانندگان خواهد گذشت انشاء اللّه .

مراد از كرسی

و در كافی از زراره روایت آورده كه گفت : من از امام صادق (علیه السلام ) از قول خدای عزوجل پرسیدم ، كه می فرماید: (وسع كرسیه السموات و الارض ) آیا آسمانها و زمین گنجایش كرسی را و یا كرسی گنجایش آسمانها و زمین را دارد؟ فرمود: هر چه تو تصور كنی در كرسی هست ، و كرسی گنجایش آن را دارد.

مولف : این معنا در تعدادی از روایات وارده از ائمه اهل بیت (علیه السلام ) آمده كه همه نزدیك به معنای سؤ ال و جواب در روایت بالا است ، و این سؤ ال و جواب ظاهرا غریب است ، برای اینكه وقتی این سؤ ال جا دارد كه كلمه (كرسی ) به دو جور قرائت شده باشد، یكی به صدای بالا، كه در آن صورت معنای جمله چنین می شود: (آسمانها و زمین كرسی خدا را در خود جای داده اند)، و یكی به صدای پیش كه در آن صورت معنای جمله چنین می شود: (كرسی خدا آسمانها و زمین را در خود می گنجاند)، و آن وقت زراره بپرسد كدامش درست است ؟ ولی در میان قرائت كنندگان قرآن كسی جمله را به صورت اول قرائت نكرده بود، تا جائی برای این سؤ ال باشد.

پس ، از ظاهر قضیه چنین به نظر می رسد كه سؤ ال نامبرده ناشی از یك توهم عامیانه است كه از كلمه كرسی ، تختی در نظرشان می آید كه در بالای آسمانها و یا آسمان هفتم و در حقیقت ما فوق عالم اجسام كار گذاشته شده ، و احكام عالم جسمانی از آنجا صادر می شود و قهرا از این نقطه نظر، آسمانها و زمین ، كرسی را در خود جای داده اند، نه كرسی آنها را، آن وقت معنای سؤ ال این می شود كه یا بن رسول اللّه ، مناسب آن است كه آیه شریفه رابه صورت (وسع كرسیه ) به صدای بالا بخوانیم ، چرا به صدای ضمه قرائت شده ؟، مگر كرسی ، آسمانها و زمین را در خود جای نمی دهد همچنانكه نظیر این سؤ ال درباره عرش شده ، امام هم جواب داده ، وسعت در اینجا از سنخ وسعت و جا گرفتن جسمی در جسم دیگر نیست .

در معانی الاخبار از حفص بن غیاث روایت آورده كه گفت : من از امام صادق (علیه السلام ) از قول خدای عزوجل پرسیدم كه می فرماید: (وسع كرسیه السموات و الارض ) فرمود: منظور از كرسی ، علم خداست .

و نیز در همان كتاب است كه آن جناب در ذیل جمله : (وسع كرسیه السموات و الارض ) فرمود: آسمانها و زمین و آنچه بین این دو است همه در كرسی است و اما عرش خدا علمی است كه احدی نمی تواند اندازه اش را تقدیر كند.مولف : از این دو روایت بر می آید كه كرسی ، مرتبه ای از مراتب علم خدای تعالی است همچنانكه قبلا هم از روایات دیگر چنین استفاده شد و در معنای دو روایت نامبرده ، روایاتی دیگر نیز هست .

و همچنین از این دو روایت و روایاتی كه می آید استفاده می شود كه در عالم وجود مرتبه ای از علم وجود دارد كه غیر محدود است ، و به عبارت دیگر در مافوق این عالم كه ما جزئی از آن هستیم عالمی دیگر است كه موجوداتش اموری غیر محدودند، یعنی وجودشان حدود جسمانی این عالم را ندارد، و آن تعینات كه برای هستی ما هست برای آنها نیست ، و این موجودات در عین اینكه نامحدودند، برای خدای سبحان معلوم هستند، یعنی وجودشان عین علم است ، همچنانكه موجودات محدودی كه در عالم وجودند در مرتبه وجودشان ، برای خدای سبحان معلوم هستند، یعنی وجودشان همان علم خدا است به آنها، و حضورشان است نزد خدا و امید است كه ما موفق شویم این علم را كه علم فعلی می نامند بیان كنیم ، و انشاء اللّه در جای مناسبی بیان خواهیم كرد.

و این علم نامحدود كه ذكر كردیم همان مطلبی است كه در روایت به این عبارت آمده بود: (عرش همان علمی است كه احدی نمی تواند اندازه گیری و تقدیرش كند) و پر واضح است كه این نه به آن جهت است كه مقدار معلومات این علم نامحدود است ، برای اینكه وجود عدد نامحدود، امری است محال و هر عددی در داخل عالم وجود بالاخره متناهی خواهد بود، چون این عدد هر چه باشد در مقابل عددی كه برابر آن فرض شود و یك عدد بیشتر باشد به یك عدد كمتر است و اگر متناهی نبودن علم ، یعنی اگر عرش خدا به خاطر نامتناهی بودن عدد معلومات آن باشد، باید كرسی ، قسمتی از عرش باشد، چون كرسی هم عبارت بود از علم ، هر چند علمی محدود.

پس نامتناهی بودن علم تنها از جهت كمال وجودی آن است و حدود و قیود وجودی كه در این عالم یعنی در عالم ماده باعث افزایش موجودات و تمایز و امتیاز هر یك از دیگری شده و از این تمایزات انواع و اصناف و افراد زائیده شده ، و افراد هم دارای حالاتی و اضافاتی شده اند، نمی تواند آن كمال نامتناهی را اندازه گیری و تحدید كند، همچنانكه آیه زیر هم بر این معنا دلالت دارد: (وان من شی ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم )، و همانطور كه وعده دادیم انشاء اللّه به زودی دنباله این بحث خواهد آمد.

و این موجودات همانطور كه معلوم است به علمی بی نهایت و غیرمقدر، یعنی موجود در ظرف علم است به وجودی غیر مقدر و بی اندازه ، همچنین با حدودی كه دارند معلوم و موجود در ظرف علم هستند و این علم یعنی علم به محدودات بطوری كه توضیحش خواهد آمد، همان كرسی است .

و چه بسا همین معنا از جمله : (یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم ) نیز استفاده شود، برای اینكه معلوم خدا را عبارت دانسته از ما بین ایدیهم و ما خلفهم ، و این دو معنا: (ما بین ایدی و ما خلف ) در عالم ماده با هم جمع نمی شوند، پس ناگزیر باید مقامی باشد كه حال و آینده ، و خلاصه تمامی چیزهائی كه در زمان و مكان و امثال آن متفرق هستند، در آنجا به یك مكان جمع باشند، و مسلما این وجودات كه در آن مقام یك جا جمع هستند وجودات غیر متناهی نیستند، زیرا اگر وجود و كمالی غیر محدود و غیر مقدر می داشتند، دیگر صحیح نبود با جمله : (و لا یحیطون بشی ء من علمه الا بما شاء)،

علم به پاره ای از آن موجودات را استثنا كند، و بفرماید: شفیعان به مقداری از آنها كه خدا خواسته باشد علم پیدا می كنند، پس معلوم می شود آن مقام ، مقامی است كه شفیعان می توانند به بعضی از حقایق آن احاطه یابند، در نتیجه معلوم می شود آن مقام مرحله علم به محدودات و مقدرات است ، البته به آن جهت كه محدود ومقدر هستند، (و خدا داناتر است ).

عرش و نسبت آن با كرسی

و در توحید از حنان روایت آورده كه گفت : از امام صادق (علیه السلام ) از عرش و كرسی پرسیدم ، فرمود عرش صفاتی بسیار مختلف دارد، در هر سببی و صنعی كه در قرآن آمده ، صفت جداگانه ای دارد، در جمله : (رب العرش العظیم ) منظور ملك عظیم است .

و همچنین در جمله : (الرحمن علی العرش استوی ) كه می فرماید رحمان بر ملك مسلط است ، و این عرش همان علم به كیفیت دادن به اشیاء است ، و در جائی كه عرش و كرسی جدای از هم ذكر شوند هر یك معنائی جداگانه دارند، برای اینكه عرش و كرسی دو باب از بزرگترین ابواب غیب بوده ، و خود آن دو نیز غیب هستند و همچنین آن دو مقرون با غیب هستند، چون كرسی باب ظاهر از غیب است كه برای اولین بار موجودات بی سابقه از آن باب طلوع می كنند، وآنگاه همه اشیاء از همانجا به وجود می آیند، اما عرش ، باب باطن غیب است كه علم چگونگی ها و علم عالم كون و علم قدر و اندازه گیریها، و نیز مشیت و صفت اراده و علم الفاظ و حركات و سكنات و علم بازگشت و ابتدا، همه در آن باب است ، پس عرش و كرسی در علم دو باب قرین همدیگرند، چون ملك عرش ، غیر ملك كرسی است ، و علم آن پنهان تر از علم كرسی است .

از این جهت است كه خدای تعالی درباره عرش می فرماید: (رب العرش العظیم ) یعنی عرشی كه صفتش عظیم تر از صفت كرسی است ، در عین اینكه هر دو، علم قرین هم هستند.

عرض كردم : فدایت شوم ، پس چراعرش در فضیلت ، همسایه كرسی شد؟ فرمود: برای این همسایه آن شد كه علم كیفیت ها در آن است ، و از ابواب بداء و انیت و حد رتق و فتق آن هر چه ظاهر می شود، در آن ظاهر می گردد، به این جهت عرش و كرسی ، همسایه یكدیگر شدند، چیزی كه هست یكی دیگری را در ظرفیت خود گنجانیده ، و خدای تعالی با الفاظی از قبیل عرش و كرسی برای دانشمندان مثلی زده ، تا بر درستی ادعای آن دوكنند، چون خدا هر كس را كه بخواهد به رحمت خود مخصوص می دارد و او قوی و عزیز است .

مولف : اینكه فرمود: چون كرسی باب ظاهر از غیب است وجهش را بطور اجمال فهمیدی ، پس یك مرتبه ای از علم كه مرتبه مقدر و محدود آن است به عالم ما، كه عالم جسمانی است و عالم مقدر و محدود است ، نزدیك تر از آن مرتبه ای است كه قدر و حد ندارد، و به زودی شرح فقرات این روایت در تفسیر آیه : (ان ربكم اللّه الّذی خلق السموات و الارض ) خواهد آمد انشاء اللّه تعالی .

و اینكه فرمود: (و بمثل صرف العلماء...) اشاره است به اینكه الفاظ عرش و كرسی و نظایر آنها مثلهائی است كه مردم را توجه می دهد به اینكه چگونه استدلال كنند، لیكن غیر از كسانی كه عالم هستند این مثل ها را نمی فهمند.

و در احتجاج از امام صادق (علیه السلام ) روایت آورده كه در حدیثی فرمود: خدای تعالی هر چیزی را در داخل كرسی خلق كرد، به غیر از عرش خود كه او عظیم تر از آن است كه در كرسی جای بگیرد.

مؤ لف : توضیح معنای این حدیث در سابق گذشت ، و این روایت موافق با سایر روایات است ، پس اینكه در بعضی از اخبار واقع شده كه عرش ، علمی است كه خدا، انبیاء و رسولان خود را به آن آگاه نموده ، و كرسی ، علمی است كه احدی را به آن آگاه نكرده ، مانند خبری كه شیخ صدوق آن را از مفضل از امام صادق (علیه السلام ) نقل كرده ، درست نیست ، و گویا اشتباهی است از راوی كه جای دو كلمه عرش و كرسی را عوض نموده ، و یا اصلا روایت صحیح نیست ، و مانند روایتی است كه به زینب عطر فروش نسبت داده اند، باید دور انداخته شود.

و در تفسیر عیاشی از علی (علیه السلام ) روایت آورده كه فرمود: آسمان و زمین و همه مخلوقی كه بین آن دو است همه در داخل كرسی قرار دارند، و این كرسی را چهار فرشته به امر خدا حمل می كنند.

مولف : این روایت را شیخ صدوق هم آورده ، و آن را از اصبغ بن نباته از امیر المؤ منین (علیه السلام ) نقل كرده ، و جمله (و این كرسی را چهار فرشته حمل می كنند)، در روایات ائمه اهل بیت (علیه السلام ) تنها در این روایت آمده و سایر روایات تنها به اثبات حاملین برای عرش اكتفا كرده و در حقیقت همان را گفته كه قرآن كریم می گوید،

چون در قرآن به همین معنا اكتفاء شده ، كه عرش ، حاملینی دارد، فرموده : (الذین یحملون العرش و من حوله ).

و نیز فرموده : (ویحمل عرش ربك فوقهم یومئذ ثمانیة ) ممكن هم هست كه خبر نامبرده را بتوان اینطور تصحیح كرد: كه كرسی (به بیانی كه خواهد آمد) با عرش متحد است ، و هر دو یك چیز هستند،یك چیزی كه ظاهر و باطنی دارد، ظاهر آن كرسی و باطن آن عرش است قهرا وقتی یكی از آن دو، حاملین داشته باشد، دیگری هم دارد.

و نیز در تفسیر عیاشی از معاویه بن عمار از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده كه معاویه گفت : از آن جناب پرسیدم : معنای جمله : (من ذا الّذی یشفع عنده الا باذنه ) چیست ؟ و منظور از این شفیعان چه كسانی هستند؟ فرمود: مائیم آن شفیعان .

مولف : این روایت را برقی هم در كتاب محاسن خود آورده ، و خواننده توجه فرمود كه شفاعت در آیه مطلق است ، هم شفاعت تكوینی یعنی وساطت اسباب را شامل می شود، و هم شفاعت تشریعی و اصطلاحی راكه همان شفاعت آل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم ) است .

پس باید گفت روایت خواسته است آیه شریفه را با مصداق روشنی از شفیعان تطبیق كرده باشد.